جدول جو
جدول جو

معنی بچه زاده - جستجوی لغت در جدول جو

بچه زاده(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ دَ / دِ)
فرزند بچه. نوه. نتیجه. (دهار). نبسه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بچه زا
تصویر بچه زا
ویژگی جانوری که قبل از تولد در رحم مادر رشد می کند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ مُ دَ / دِ)
که بچه اش مرده باشد. ثکلی. (منتهی الارب) : مفرق، ناقۀ بچه مرده: مثل زن بچه مرده گریستن، سخت گریستن. بکاء کبکاء الثکلی.
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ نَ / نِ)
که بچه را بکار آید. آنچه بچه بدان بازی کند. درخور بچه. بچگانه.
لغت نامه دهخدا
عبدالله افندی. او در سلطنت احمد ثالث سلطان عثمانی دوبار مسند مشیخت یافت. در 1096 هجری قمری بحلب و در 1100 در مصر و در 1103 در ادرنه و در 1106 در مکۀ مکرمه بوده است و در سنۀ اخیر در ماه رجب او را به ادرنه خواندند و سمت قاضی عسکری به وی دادند و دوسال بعد قضاء عسکر روم ایلی به وی مفوض گشت و چون مبغوض شیخ الأسلام فیض الله افندی بود او را بجزیره قبرس نفی کردند و در زمان سلطان احمد خان ثالث او را ببروسه بردند و پس از جلوس احمد خان ثالث و وفات فیض الله افندی او بی اجازه به استانبول رفت و کرت دیگر او را در استانبول بگرفتند و ببروسه نفی کردند و سپس مورد عفوپادشاه وقت شده و وی را به استانبول طلبیدند و در 1117 بار دیگر منصب قاضی عسکری روم ایلی به وی تفویض شد و در 1119 بمسند شیخ الاسلامی ترفیع یافت و در 1122 عزل شد و مجدداً در سال 1124 منصب مشیخت استانبول به وی محول گردید. و باز او را در 1126 بطرابوزان نفی کردند و در راه در کشتی که بر آن سوار بود غرق شد، ابهاء خیل، معطل کردن اسبان. فروگذاشتن اسب را از غزا کردن، ابهاء بیت، خالی ساختن خانه از متاع. تهی کردن خانه و معطل گذاشتن آن، ابهاء اناء، خالی و تهی کردن آوند و خنور، خوبروی شدن، بدریدن. (تاج المصادر بیهقی). دریدن خانه موئین و مثل آن
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کنیززاده. غیر نژاده و بی اصل. مقابل شاهزاده، نژاده و اصیل:
شاهزاده بوی چو داری مال
داه زاده شوی چو بد شد حال.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(عَمْ مَ /مِ دَ / دِ)
پسرعمه. دخترعمه
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ دَ)
سیدمحمدسعید از مشاهیرخطاطان است و در خط تعلیق مهارت تام داشت وفات او به سال 1173 هجری قمری بوده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(یِ تَ / تِ)
مهزاد. شاهزاده. مهترزاده:
نیاید همی بانگ مهزادگان
مگر کشته شد شاه آزادگان.
دقیقی.
شدش پیش با خیل مه زادگان
تن خویش کرد از فرستادگان.
اسدی.
و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ /کِ شَ دَ / دِ)
که بچه زاید. بچه زاینده. صفت آن جانوران که بچه زایند. (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 188)
لغت نامه دهخدا
(کُ شَ دَ / دِ)
که بچه دهد. حیوانی که هنوز قابل زاییدن باشد. (ناظم الاطباء). که نتاج آرد. که بر تواند خوردن
لغت نامه دهخدا
زاده بنده فرزند این جانب. توضیح این کلمه را کوچکتر در مقابل بزرگتر استعمال کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیک زاده
تصویر بیک زاده
بغزاده
فرهنگ لغت هوشیار
حیوانی که تولید مثل آنها بوسیله نوزادیست که در داخل شکم مادر (رحم) قسمتی از رشد و نمو خود را پس از تشکیل تخم میگذراند. در انسان سلول تخم پس از تشکیل تخم مدتی بالغ برنه ماه رشد خود را در داخل رحم میگذراند. یا بچه زایان
فرهنگ لغت هوشیار
زنده زا
متضاد: تخم زا
فرهنگ واژه مترادف متضاد